حالش خوبه...

می پرسین چرا؟معلومه یه هفته نشده حس می کنه که کمر شلوارش داره آزادتر می شه این یعنی خوب اراده کرده تا حالا...رژیمش رو رعایت کرده و شیرینی که کلا بلای جونشه میل نکرده.صد در صد هم غذای آب پز بی مزه نخورده که زود رژیمش دلشو بزنه و ولش کنه.نکته قابل توجه ورزشه که هر روز انجام داده و قطع نشده حتی تو اوج خستگی.اینو مدیون تردمیلشه.دیگه مجبور نیست بعد شرکت نالان و خیزان بره GYM و همش وایسه تو صف وسایل ورزشی و تا یه نمه میاد خودشو گرم کنه وقتش تموم شه و میدون رو واگذار کنه به خوشتیپ بعدی.آی که چه خوبه اراده،غذای سالم و مغذی،ورزش،اندام رو به زیباتر شدن(؟)،لباسای خوشگل خوشگل،زندگی...منتظرش باش VS! 

پ.ن.نمی دونم لوپتو چشه وقتی بعضی آخر وقتا آبدارچی محترم میاد تو اتاقشو میزا رو با اون دستمال کذائیش تف مالی میکنه انگار داره یکی لوپتو رو ناز می کنه...جدا این چه حسیه؟همچین ته دلش غنج می ره که خودشم تعجب می کنه.کاش خرسی پشمالو هم اینطوری نازش می کرد دست کم به این بهونه روی لوپتو به دیوار،سالی یکی دو بار خونه رو یه گردگیری(تف مالی) می نمود! 

و اما امروز...

امروز لوپتو بهتره.از کی؟خوب نسبت به دیروز که می خواس کلا شرکتش منحل شه و دیگه نیاد سرکار...دیشب حسابی بریده بود.فکر اونهمه کار و پروژه نیمه تموم که بایستی تنهائی تمومشون کنه باعث شد به خودش بگه اینم یکی دو ماه دیگه بعدش استعفا می دم میام بیرون گور بابای هر چی پروژه و احساس مسئولیت...والا کلا از عنوان عوام فریب ریاست IT فقط کار ریختن رو سرش همین و بس...لوپتو گیر آوردن واقعا!خوب البته لوپتو شرایط جسمی و به طبع اون کمی روحیش به هم ریخته بود دیشب.واسه همینم گیر داده بود به زمین و زمون.اصلا حس ادامه زندگیو نداشت.

یه سر درد بدی هم اومده بود سراغش که مجبور شد ناپرهیزی کنه و قرص بخوره.کلا با قرص میونه نداره آخه.خلاصه زودتر از همیشه خوابید و تصمیم گرفت تردمیلشو صبح اول وقت بره و بسی تصمیم بزرگی بود و نتیجه بخش چرا که ورزش و دوش اول صبح کلی افکار مسموم رو ازش دور کرد و از کله صبح مث تراکتور کار کرده و کلی کاراشو پیش برده و الان بسیار کیفور گشته.کلی هم انگیزه داره واسه ادامه زندگی.کلی هم از این پیراهنای Chache هوس کرده.وقتی اینارو می بینه با این قیمتای خوب خوب اما دستش بهشون نمی رسه آه از نهادش بلند می شه.حیف که روش نشد بگه این دفعه عمه جان واسش بخره و بیاره.آخه عمه جان خیلی ضربتی به قصد عیادت از مادر بیمارشون(مادربزرگ لوپتو)دارن میان و تو این هاگیر واگیر سفارش چند قلم پیراهن مکش مرگ ما درخواست بیشرمانه ای است.

خلاصه به قول بعضیا لوپتو تو زندگی واسه خودش یه فانتزی هائی داره که کلی باهاشون حال و هول می کنه و کلا همیشه صاحب سبک و ایده است یه پا.با اینکه در خانواده کوچکترین عضوه اما همیشه Life Style خاص خودشو داشته و یه جورائی الگو بوده.یکی از بزرگترین قندهائی هم که تو دلش آب میشه رضایت نسبتا زیاد مامانش از اونه.اینو با هیچی عوض نمی کنه.یه زمانی که کوچولوتر(؟) بود خانواده بهش یه گیرائی میدادن به خصوص که پول تو دست و بالش نمی موند میداد واسه یه چیزائی که از نظر اونا خوب نباید میداد و ولخرجی بود.اما کم کم که از نظر مالی  مستقل شد دیگه انتقادات کم شد و حالا داره میره سمت تعریف و تمجید و خلاصه اینا...

لوپتو از قدیم و ندیم می نوشت.اما دو سه سالیه که کمتر تو سالنامه هاش چیز نوشته.تنبل شده.در ضمن تو این دو سه سال همش می خواسته وبلاگ نویسی رو شروع کنه که کشید به الان!اینجا نوشتن یه جوریه مث اون سالنامه های کاغذی نیس اصلا.واسه همین سبک و سیاق نگارشش هم کلا فرق می کنه.اینجا می خوای قصه گو باشی...لوپتوی قصه گو

پ.ن. خودش فهمید که خیلی پراکنده گوئی کرده...

برشهائی از یک روز تعطیل!

جمعه ساعت ۹ صبح

زن: از خواب بیدار می شه آماده می شه بره خرید نون سنگک تازه. کتری رو می ذاره روی اجاق مرد رو صدا می زنه که کم کم پاشه و آماده شه برای مطالعه!از صف نونوائی زنگ می زنه به مرد چون می دونه به این راحتی از تخت نمی یاد بیرون.

مرد:تا زن برگرده چائیو دم کرده.صوبحونه رو با کمک زن آماده می کنه و بعد از صرف صوبحونه می ره سر درسش.

زن:بلافاصله پس از صرف صوبحونه ظرفارو می شوره دستی به سر و روی آشپزخونه می کشه.می ره قد دو تا ماشین لباسشوئی ۶ کیلوئی لباسارو تا می زنه و جا میده داخل چمدونها میوه پوست می کنه واسه مرد می بره واسش آب خنک می بره.برنج ناهارو می ذاره رو گاز.تمام میوه هائیو که دیروز خریده می شوره جا میده داخل یخچال سالادو آماده می کنه ظرف می شوره اسفناجیو که قبلا شسته آماده می کنه واسه ماست اسفناج شب.دو تا اتاقارو گرد گیری می کنه جارو می کشه و مرد رو صدا می زنه که بره کباب رو آماده کنه...

جمعه ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر 

مرد:پس از صرف ناهار TV می بینه چون اصولا با معده پر نمی تونه فعالیتی بکنه!به زن می گه کتری رو روشن کنه که بدجوری بعد ناهار چائی می چسبه!

زن:پس از صرف ناهار مجددا کار نظافت رو شروع می کنه.میاد سراغ هال و پذیرائی می خواد تغییراتی تو چیدمان و دکوراسیون اونجا بده اینکارو می کنه گردگیری می کنه میز ناهارخوریو که حسابی خرت و پرت روش جمع شده سر و سامونی میده.

مرد:یه چائی واسه خودشو زن می ریزه بعد میره که درس بخونه.

زن:هال و پذیرائیو جارو می کشه تلفن زنگ می زنه مهمان سرزده ای از اقوام مرد می خواد بیاد خونشون.

مرد:با توضیحاتی مهمونو حواله روز دیگه ای می کنه آخه چند روزه با زن قرار گذاشته برن عصر جمعه واسه زن خرید کنن آخه زن این روزا با تیپ کسل کننده ای میره سرکار مدتهاس خرید نکرده.

زن:آشپزخونه رو هم تمیز می کنه

جمعه ساعت ۷:۱۵ شب

زن:به مرد می گه که کم کم از سر درس و مشق پاشه برن واسه خرید.سرش به شدت درد گرفته دندونش هم یه کم.

جمعه ساعت ۱۰:۴۵ شب

زن:دست خالی میاد خونه البته یه چیزائی پسندیده اما چون تو خرید وسواسه دلش نمی یاد یه پول قلمبه رو فقط با یکی دو جا گشت زدن بریزه پای مثلا یه جفت کتونی Adidas!چون قویا تصمیم گرفته مرتب ورزش کنه با وجود خستگی و سردرد ناشی از کار زیاد می خواد ۴۰ دقیقه تردمیل رو هم بره.از مرد می خواد تا کارش تموم می شه یه آب میوه واسش بگیره.

مرد:می گه که می خواد دو تا پیراهن اتو بکشه واسه فردا سرکار اگه وقت بشه(؟)آب میوه رو می گیره!!!

زن:داخل سرش بنگ بنگ صدا می کنه قید آب میوه رو می زنه کلا ترجیح می ده بجاش ماست اسفناج بخوره تردمیلشو تموم می کنه دوش می گیره به جای آب میوه چند لیوان آب می خوره.

مرد:بجای دو پیراهن حدود چهارتائی رو اتو می کشه از زن می خواد اگه چیزی هست گرم کنه بده واسه شام!

زن:مجددا صدای بنگگگ می شنوه به آرومی اما با لحن عصبی به مرد می گه خودش دست به کار شه واسه شام.

مرد:مجددا و در کمال خونسردی می خواد که زن گرم کنه شامو.

زن:دیگه اونقد صدای بنگ بالا گرفته که اعصابش رسما قاط می زنه تمام خ...کاریاش از صبح می یاد جلو چشش دیگه طاقت سکوت نداره صداش می ره بالا و ...

جمعه ساعت ۱۲:۰۰ شب

بنگگگ و CUT