عنوان گذاشتن سخته!

حقیقت اینه که لوپتو اینجا اونقدا که می خواد راحت نیست واسه نوشتن،یعنی گاهی فک می کنه یه سری اتفاقات روزمره رو اینجا نوشتن کار بی خودیه چون خیلی شخصیه و خوندنش ممکنه فقط واسه خودش جالب باشه.یکی ام اینکه گاهی دوست داره سبک نگارشش رو عوض کنه و سوئیچ کنه روی متکلم وحده و این حرفا.

الان لوپتو دلش خونه رو می خواد که بره ورزش کنه و حسابی بدوه نه اینکه بعد از میل نمودن دلمه برگ مو مامان جون بشینه پشت میز و یه دونه آدامس Vivident بزاره دهنشو و شروع کنه نوشتن.چقد دلش تغییر می خواد.چقد دلش می خواد یه روز از همه همکارا و مدیرعامل کمی تا قسمتی عجول خداحافظی کنه و بره به سوی یه زندگی کاملا جدید.عجیب ماجراجو شده لوپتو.درسته به لطف خدا زندگی تقریبا آروم و راحتی داره اما می خواد ساحل امنشو ترک کنه به قصد دریاهای ناشناخته.می دونه کمی لوسه و دلش همیشه یه زندگی خوبو می خواد،می دونه ممکنه با این ماجراجوئی خودشونو به سختی بندازن اما عجیب افتاده تو جونش شوق رفتن و کسب تجربه جدید.دیگه از تکرار خسته شده می خواد یه چیز کاملا جدید و تجربه کنه.گاهی با خودش می گه نکنه بره و بعدها یه بلائی سرش بیاد و بگه خودم کردم که لعنت بر خودم باد،اما این افکار دوامی نداره و دوباره میشه همون آدمی که شوق رفتن داره.چیزای ضد و نقیص زیاد می شنوه از تجربه دیگران اما تا خودش امتحان نکرده نمی دونه کدومو باور کنه،آخه هر کسی یه مدله دلیل نمی شه تجربه دیگران در مورد لوپتو هم صدق کنه.خلاصه خدا جون کمکش کن.اون مطمئنه تو دوسش داری و همیشه باهاشی.اون می دونه اینقد دوسش داری که هر روز بیشتر از روز پیش کمکش می کنی که بهتر باشه.کمکش می کنی محبت کنه به عزیزاش.کمکش می کنی از کمک به دیگران به خصوص خانواده اش لذت ببره.کمکش می کنی احوال همه رو بپرسه و خودشو تو دل همه جا کنه.کمکش می کنی تو روابط اجتماعی اش با بقیه هر روز موفق تر باشه،کمکش می کنی تو فامیل روز بروز محبوب تر باشه...وای اینقد کمکش کردی که نمی تونه همه رو اینجا لیست کنه.دیشب خونه مادری داوطلبانه بعد شام در حالی که خودش آنچنان غذائی نخورده بود سریع رفت و تمام ظرفها رو شست و چقد غرق لذت بود از اینکه بی طمع دوس داره محبت کنه،خواهر و مادر همش می گفتن تو چرا؟تو که خودتم چیزی نخوردی؟و چقد این سوال عجیب بود!لوپتو رو خدا انگار خیلی دوس داره،چون داره به لطف اون محبت می کنه و غرق در لذت می شه.این کمه؟این نهایت خوشبختیه که اینقد دلت بزرگ بشه که همه رو بی توقع و چشمداشت دوس داشته باشی،دست کم خانواده ات،پدرت و مادرت که می دونی لایق بهترین هان.همه تونو دوس دارم.میخوام قدر لحظاتی که دارمتون رو بدونم آخه مگه معلومه چقد خدای مهربون بهم وقت داده واسه داشتنتون؟خدا جونم مرسی،مرسی

پیراشکی خسروی

لوپتو دیروز یه کار اداری داشت و مفتخر شد بره طرفای جمهوری و کلی حض ببره از گرما و آدما و از آنجا که بسیار دل خجسته تشریف داره وسط اون همه حض و کیف و کوف تصمیم گرفت بره پیراشکی خسروی.آخه اخیرا هر دفعه فرصتی دست می داد و اون طرفا می رفتن واسه کاری پیراشکی تموم شده بود.آخرین بارم نیمه فروردین رفته بودن دیدن کلا از شانسشون خسروی رو از جا کندن و دارن اونور خیابون ورژن جدیدشو علم می کنن.این بود که لوپتو حسابی حریص شده بود واسه خوردن پیراشکی که کلا تا حالا به یاد نداره بیرون جائی خورده باشه.از تصور قل زدن خمیر تو یه عالمه روغن مزخرف حالش به هم می خوره.اما دیروز دیگه اسم خسروی به این تصور چربید و یه دونه مخصوص و یه دونه کرمدار لومبوند.واسه مادری اینا و دودو هم چند تا پیراشکی گوشت خرید.اما خوب پیراشکی خسروی اون طعمیو نداشت که لوپتو تو ذهنش تصور می کرد ضمن اینکه خورد تو ذوقش وقتی دید جائی با این سابقه برداشته تو لیستش نوشته پیراشکی کالباس یا ژامبون مرغ.تمام لطف این جور جاها اینه که تو رو ببره به دورانی که توش نبودی و طعمی رو زیر زبونت بیاره که ۵۰ سال پیش مشتریاش مزه مزه می کردن حتی از نظر لوپتو اون میز امروزی وسط مغازه هم که واسه مشتریا گذاشته بودن اصالت خسروی رو زیر سوال می برد.تو برنامه داره یه بار با دودو برن کافه نادری ببینن اونجا چه خبره...لوپتو گاهی که میره نون سنگک بخره با خودش میگه دور نیست زمانی که بیاد و خبری از این نونوائی سنگکی ها هم نباشه و لوپتوی پا به سن گذاشته بشینه واسه نوه نبیره هاش از خاطرات نون سنگکی اش بگه و آلبوم تصویری ارائه بده.

پ.ن.کلی حرف داره از کارای این چند روز اما حوصله نوشتن اصلا!

ورزش...بهترین دوپینگ واسه ذهن!

ورزش واقعا معجزه می کنه دست کم واسه لوپتو.جوری که هر وقت این بشر میره می دوه کلی انگیزه می گیره واسه ادامه راه و اون قضایای غم انگیز روی ترازو رو به فراموشی می سپره.وقتی داره میدوه که همش حس می کنه تحدب شکمش داره کمتر می شه(البته آنچنان شکم نداره لوپتو کلا یه دسته)بعد دوششم انگار فراموش کرده فقط یه کیلو کم کرده میره سراغ تاپ و شلوارکای چسبون و تنگ.خوب حقم داره چون می پوشه زیاد اذیت نمی شه این یعنی اینکه حداقل یه نمه سایز کم کرده.کلا لباسای گشنگ گشنگ پوشیدن اونم از نوع تنگ خیلی خوبه این جور مواقع.برعکس زمانی که افتادی رو دور چربی سازی دور و بر این جور لباسات نمی ری چون می دونی بعد پرو میل شدیدی به پشت بام و این حرفا خواهی داشت.در هر حال ورزش فراموش نشه برای یه زندگی پر فکرای مثبت و سلامتی.

امروز لوپتو تو این سایت یه بررسی کرده وضعشو از نظر تغذیه و این صحبتا و نتیجه بررسی یه Healthy Life شده.خوب اینم خیلی خوبه که تو بسته به هیکلت به مقدار لازم کالری مصرف کنی،روزی ۸ لیوان آب بنوشی،۸ ساعت بخوابی(این یه مورد رو اخیرا اراده کرده و الحق که خوبم جواب داده)،۵۰ دقیقه یا بیشتر ورزش کنی و تو تغذیه روزانه ات ۳،۲ وعده میوه و سبزیجات بگونجونی.لوپتو تقریبا موارد بالا رو هر روز داره به جز رعایت حد کالری که وصفش در چندین و چند جا شده که چه طوری یهو قاط می زنه و گند می زنه به هر چی Healthy Life و Fitness!

امروز لوپتو منتظر جواب امتحان تعیین سطحه.خلاصه اگه دیدین طی روزهای آتی دیگه از زبون لوپتو چیزی در مورد زبان نمی شنوین بدونین قضیه از چه قراره،پیش میاد دیگه...