سه شنبه نحس(۳)

خلاصه بعد کمی عقب و جلو کردن و در اومدن از اون وضعیت دیدن که ماشین نسبت به تصورشون کمتر صدمه دیده اما این سهل انگاری و پیشامدی که داشت زن رو حسابی پکر و عصبی نمود.در هر صورت راه افتادن سمت فرودگاه.زن داشت مسیری رو که مدنظرش بود چک می کرد که پدر گیر داد از مسیر همیشگی  و قدیمی برن.اصولا پدر اگه مسیری از عهد احمدشاه قاجار تو ذهنش مونده باشه اونو تنها راه رسیدن به مقصد می دونه،گیریم تو اون مسیر کذائی ساعتها تو ترافیک بمونن.خلاصه از اونجا که زن اعصابش مختل بود و قدرت مقاومت نداشت سرشو انداخت پائین و از مسیر پرترافیکی رفت که نتیجه اش جا موندن از پرواز ۳:۴۰ بود.البته اونا یه ربع قبل پرواز رسیدن اما شنیدن که گیت بسته شده و نمی تونن پدر و مادر و بفرستن داخل هواپیما.خوب معلومه که زن باتفاق پدر و مادر و مسافر با اعصابی بغایت داغون از سالن مربوط  به خطوط هوائی...بیرون اومدن و راهی سالن خط هوائی...شدن که به پرواز ۶ مسافر برسن بلکه بتونن از Waiting List هم دو تا بلیط واسه جامونده ها جور کنن.البته اونا نمی دونستن تو اون جمعیتی که همه منتظر بلیط بودن بدون داشتن معرفی نامه از استانداری،ریاست جمهوری و ... Waiting List معنائی نداره و به گفته کارمند دفتر خط هوائی...اعتراض به این مطلب هم به منزله راه رفتن روی اعصاب ایشان می باشد!نهایتا اونها تا ساعت پرواز منتظر دو عدد بلیط بودن و چون در صدر Waiting List نام نویسی کرده بودن دو عدد بلیط مشروط واسشون صادر شد که به محض مراجعه به ترافیک خط هوائی مربوطه اظهار شد ظرفیت تکمیل شده و مسافران با بلیط OK شده رسیدن و نهایتا عذر مادر و پدر رو خواستن.البته بسیار کار شرافتمندانه ای کردن که مسافرای اصلی رو تا لحظه پرواز پذیرفتن که اگه این کارو تو پرواز قبل هم می کردن و احیانا بلیط زبون بسته مادر و پدر رو تو Waiting List به حراج نمی ذاشتن الان اونا هم تو مقصد فرود اومده بودن و اونقد استرس و ناراحتی رو متحمل نمی شدن.به خصوص پدر که اینجور مواقع سریع به هم می ریزه و البته اون روز دلیل تاخیر رو آرایشگاه مادر می دونست و نه مسیر کذائی تحمیلی خودش!به هر حال زن پس از بدرقه مسافر دست از پا درازتر با پدر و مادر به سمت خونه برگشتن.پدر که انگار کل مال التجاره اش تو کشتی غرق شده مرتب زمین و زمون و نهایت مادر را مقصر می دونست و مث همیشه تو ناراحتی کل زندگیشو تلخ و زشت می دید.زن هم نمی تونس ببینه که تمام اتهامات متوجه مادره و به دفاع از مادر پرداخت که همین پدر رو جری کرد و نتیجه بحث چیزی نشد جز بی چشم و رو قلمداد شدن زن از جانب پدر و اینکه ادبش از کف رفته و هزار و یک لقب دیگه!زن دیگه جز یه اعصاب له شده چیزی واسش نمونده بود که بره خونه و با مرد تقسیم کنه.کل اتفاقات اون روز باضافه صحبتهای پایانی پدر سپاسگزاری ناعادلانه از زنی بود که همیشه سعی می کنه به خانواده تا حد توان کمک کنه بلکه از بار مسئولیتی که همه به گردن مادر دوست داشتنی اش می اندازن تا حدودی کاسته بشه.زن تو دل به خودش هزاران بار لعنت می فرسته و تصمیم می گیره که دیگه تا این حد خودشو درگیر نکنه و نخواد نقش فلورانس نایتینگل رو ایفا کنه.

ساعت ۸ شب

زن به خونه برمی گرده و یه راست به تخت پناه می بره تا مرد متوجه اعصاب داغونش نشه.البته تو دل توقع داره مرد به بالینش بیاد و ازش دلجوئی کنه.مرد داره تلفن راه دوری و می گیره.سراغ زن نمیاد.زن دیگه حس  می کنه تو دنیا هیچ کسو نداره و به خدای خودش پناه می بره.مرد تلفنش تموم میشه.میاد سراغ زن.از حالش می پرسه.زن تکیه گاهشو پیدا می کنه،سنگ صبورش رو و تمام غمشو تو حرفا و اشکاش بیرون می ریزه و مرد مث همیشه صبور و مهربان اونو تو آغوشش آروم می کنه.

ساعت ۱۰ شب

زن همه رو دوست داره.اگه مرد یه کم بیشتر لوسش بکنه باز دوست داره تو جلد نایتینگل فرو بره و واسه تمدد اعصاب همه رو به یه شام دعوت کنه تا هم از پدر عذر گناه نکرده رو بخواد هم روحیه بقیه رو عوض کنه!

پ.ن. کاش اونروز مادر و پدر از پرواز جا نمونده بودن.دست کم اون عزیزی که تو بستر بیماری چشم انتظار بود فرصت داشت اونها رو ببینه چرا که روز بعد تنها سه ساعت بعد از رسیدن مادر و پدر اون عزیز در ساعت ۱۲:۲۰ دقیقه بامداد چشم از جهان فروبست.زن فقط دعا می کنه اون عزیز حضور مادر و پدر رو تو اون ساعات آخر بر بالینش حس کرده باشه.شاید هم چنین بوده چرا که اون شب با آرامشی وصف ناشدنی و صورتی بغایت نورانی پس از حدود یک ماه که تو بستر بیماری بوده از دنیا می ره.

پایان

سه شنبه نحس(۲)

ساعت ۷:۰۰ صبح

زن با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار می شه البته اگه بشه اسم اون حالتو خواب گذاشت!خواهر خبر میده که مسافر شب رو تو یه هتل گذرونده و حالا زنگ زده ما بریم دنبالش و هزینه هتل رو هم تسویه کنیم چون مسافر هیچ وجه نقدی با خودش نداره.جریان از این قرار بوده که وقتی مسافر یک ساعتی رو تو فرودگاه منتظر می مونه و خبری از استقبال کنندگان نمی شه،به خیال اینکه اونا تاریخ ورودش به ایران رو اشتباه کردن و احیانا اون موقع شب(۳ بامداد)تو خواب نازن یه اتومبیل کرایه می کنه و می سپره اونو به یه هتل خوب ببره و حتی تلفن هم نمی زنه که مبادا کسی از خواب ناز بیدار شه غافل از اینکه کل اون آدمای منتظر،شب رو با نگرانی و دلواپسی به صبح رسوندن!زن دیگه قید کار و شرکت رو می زنه.فکر می کنه با اون شرایط و کل برنامه هائی که اونروز دارن نمی تونه سر کار حاضر شه.یه تماس با پدر می گیره و نتیجه این می شه که ماشینو برداره بره خونه پدر و از اونجا عازم هتل محل اقامت مسافر شه.

ساعت ۸:۳۰ صبح

زن جلوی در هتل از ماشین پیاده می شه،از رسپشن سراغ مسافر رو می گیره اما رسپشن بعد از جستجو تو کامپیوترش اظهار می کنه چنین مسافری شب گذشته نداشتن و حتما آدرس رو اشتباه اومدن!اما زن مطمئنه که اشتباهی در کار نیست،آخه چطور ممکنه یه مسافر غریب که هیچ جائیو از این شهر نمی شناسه آدرس هتلی رو با این دقت به اونها بده!رسپشن هم از طرفی مدام می گه چنین مسافری ندارن.زن بیشتر مشخصات می ده،نهایتا انگار دوزاری رسپشن میوفته می ره سراغ یه سری زونکن و اونجا Pass ای چیزی رو چک می کنه و به زن می گه شماره ۲۰۵ رو بگیر!بالاخره گمشده پیدا می شه!زن می ره واسه تسویه حساب،۷۶۰۰۰ تومان واسه یه شب اقامت!زن قیمتها رو می بینه اتاق یه تخته و دو تخته قیمتی به مراتب پائین تر داره.اونها به مسافر یه سوئیت داده بودن از قرار شبی ۹۰۰۰۰ تومان که تازه با کلی تخفیف ۷۶۰۰۰ تومان طلب کرده بودن،خوب اصولا حق هم داشتن،نیمه شب و یه خانم مسافر متشخص از ینگه دنیا و تصور کلی دلار باعث می شه کل اتاقای معمولی یه هتل درجه چهار تو این موقع سال پر بشه!

ساعت ۱۰:۰۰ صبح

زن که ساعتی پیش با مسافر به خونه پدر اومدن مشغول تدارک ناهار و کمک به مادره ضمن اینکه باید مراقب کوچولوی خواهر دیگه هم باشه که اونروزا اسباب کشی به منزل جدید داره و نی نی رو سپرده خونه مادر.بعضا مجبور می شه حین خرد کردن کاهوی سالاد نی نی رو هم بغل بگیره و آرومش کنه!مادر می ره آرایشگاه چون چند روز اخیر به دلیل جلسات متعدد کودک یاری وقت نداشته بره و از طرفی عصر هم به اتفاق مسافر پرواز دارن به شهری واسه دیدن عزیزی که تو بستر بیماریه.البته پرواز اونا دو ساعتی جلوتر از پرواز مسافره.

 ساعت ۱:۳۰ بعدازظهر

مادر هنوز از آرایشگاه برنگشته.پدر شدیدا مضطربه و مرتب می گه که محاله به پرواز برسیم.زن موبایل مادرو می گیره چون اونم فکر می کنه که با این وضع خیلی دیر به فرودگاه می رسن.مادر میاد و تا ناهارو بخورن و مادر دوش بگیره ساعت ۲:۳۰ شده و حسابی نگرانی تو دل زن موج می زنه.ضمن اینکه مسیری رو که از مرد تا فرودگاه پرسیده تا حالا نرفته و کوچکترین اشتباهی تو مسیر باعث از دست دادن پرواز ساعت ۳:۴۰ می شه.خلاصه از خونه می زنن بیرون.زن که بایستی وسایل مسافرا رو تو صندوق عقب جا بده می بینه ماشین عقبی بدجوری چسبونده به ماشینش و تصمیم می گیره تو اون کوچه تنگ پر از ماشین بیاد جلوی در خونه پدر و وسایل رو جا بده و از اونجا که نمی خواست جلوی خودروهای عبوری تو کوچه رو بگیره می ره تو جای پارک کوچیک جلوی در خونه اما با یه فاصله کم از ماشین عقبی که پارکه،از مواقع نادری هستش که آینه کمک راننده هم تنظیم نیست و اصلا فاصله اش رو از ماشین عقبی نمی بینه اونقد هم استرس داره که وقتی میبینه ماشین یکم تو اومدن تو پارک داره می گیره به ماشین عقبی به اشتباهش ادامه می ده با خیال اینکه خوب دیگه ماشین عقبی رو رد کردم و این یه تماس کوچیک بود!الان هر چی فکر می کنه دلیل این کار احمقانه اش رو نمی فهمه در هر حال زن یه پا واسه خودش Driver بوده و تا اون روز سابقه کوچیکترین تصادفی رو نداشته!انگار بعضی روزا فقط باید رو دور اشتباه پیش بری!خوب اون سه شنبه نحس هم از اون روزاش بود!خلاصه زن پس از شنیدن یه صدائی غیر معمول تر از صدای یه تماس کوچیک با یه حالت عصبی شدید از ماشین پیاده می شه تا ببینه تحت تاثیر اون همه استرس و خستگی چه دست گلی به آب داده و اونچه که در نگاه اول دید اعصابش رو رسما مختل کرد.به تصورش یه قسمت زیادی از بدنه سمت کمک راننده با کشیده شدن به سپر ماشین عقبی صدمه دیده و زن اصلا اینو نفهمیده بود!

ادامه دارد...

سه شنبه نحس(۱)

ساعت ۱۲:۰۰شب

پدر با زن صحبت می کنه که برن فرودگاه جدید پیشواز عزیزی که قراره طیارش۱:۴۰ بامداد بشینه...زن چون تا حالا کار هماهنگیو به عهده داشته قبول می کنه،بعد از تماس تلفنی مرد از زن می خواد که نره مرد بهونشو می گیره،اینا بعلاوه حرفهای مادر که می گه رفتنت بی فایده است زن رو کم کم منصرف می کنه و می ره بخوابه.تو تخت مرد مرتب زمزمه می کنه که نرو!

ساعت ۱:۲۰ بامداد

زن با صدای زنگ تلفن از خواب می پره.پدر اونور خط می خواد که آماده شه بیان دنبالش.زن که کمی نفسش با خواب درگیر شده اول از دیدن ساعت شوکه می شه و نگرانه که خیلی دیر شده ضمنا می گه که اومدنش سودی نداره بهتره خودشون برن تا زن واسه تمام روز که قراره کلی به همه سرویس بده سرحال باشه.پدر که طبق معمول از کاه کوهی می سازه می گه اون مسیر خطرناکه و شلوغ!زن نمی فهمه رفتنش کدوم یک از این مشکلات رو می تونه حل کنه!اما کاش رفته بود،کاش مرد زمزمه نمی کرد که نرو...زن تا ۱:۴۵ با خواهر و پدر چک می کنه که ببینه بالاخره نره یا بره.خواهر خیالشو راحت می کنه و می گه ما می ریم...Don't Worry!زن با افکار پریشونی به تخت برمی گرده،نمی تونه راحت بخوابه،بین خواب و بیداریه،گاهی خوابای مسخره هم می بینه،باز از خواب می پره،انگار باید سه شنبه نحسی از همون ساعات اولیه خودشو نشون می داد.

ساعت ۴:۰۰ بامداد

زن با صدای گوشخراش تلفن از خواب با هراس می پره.می فهمه چیزی پیش اومده که اونموقع بهش زنگ می زنن.پشت تلفن خواهره که می گه مسافر رو ندیدن همه رفتن و دیگه کسی نمونده، اسم مسافر تو لیست پرواز هم بوده،از زن سوال می کنه که آیا به مسافر گفته می ریم دنبالش یا نه.زن می گه دقیق این جمله رو نگفته اما چون همیشه مهرآبادو می رفتن دلیلی نداشته مسافرشون فک کنه اینبار نمی رن گر چه این فرودگاه لعنتی اینقد رفتنش وقت گیره که ممکنه آدمو به شک بندازه که بابا کی میاد این همه راهو دنبال من!زن با مادر که اون هم نخوابیده تلفنی صحبت می کنه،اعصابش کمی به هم ریخته،تو دلش می گه عجب غلطی کرد نرفت برنامه ای که خودش هماهنگیاشو کرده بود کاش به آخر رسونده بود.تلفنها ادامه داره.مسافر ناپدید شده و هیچ تماسی هم نمی گیره.یعنی کجا رفته این موقع شب توی وطنی که کلی باهاش غریبه.زن نگران و ناراحت و عصبی حتی سراغ ایمیل هم می ره که اگه احیانا مسافر غریب هیچ اطلاعات تماسی ازشون نداره این ایمیل که زن می فرسته بتونه کمکش کنه البته در صورتی که مسافر اصلا بره سراغ اینترنت.دست آخر عصبی و نگران به تخت برمی گرده.مرد نیمه بیدار ازش می پرسه که چی شده و زن فقط می گه کاش  زمزمه نکرده بودی که نرو!

ادامه دارد...