اگر نامهربان بودیم...

خوب دیگه میشه گفت روزهای آخر فعالیت من تو این شرکته خدا رو چه دیدی شاید هفته دیگه در چنین روزی من از اینجا خلاص شده باشم. فی الواقع بعد از شنیدن خبر رفتن من انگار شمشیر رو از رو بستن. نمی دونم چی دلشون رو سوزونده!خیلی سعی کردم تا اونجا که وقت اجازه می ده و بدون توجه به رفتار اینا یه سری اموری رو جهت ارتقاء وضع موجود انجام بدم. جدا به حرف همکار پیشین رسیدم که آدم تو این شرکت انگیزه ای واسه ابتکار و نوآوری نداره و در حد رفع تکلیف کار انجام میده.چیزی که منم بعد دو سال بهش رسیدم اما شرایط خاصم اجازه نداد از اینجا برم.در هر حال احساس می کنم رفتن از این شرکت تا حد زیادی استرس و تنشهای زندگیمو کم می کنه. به خصوص این روزها که با اینها خیلی درگیر شدم.به امید روزهای خوب...درسته خیلی چیزا رو هم از کار کردن در همین مجموعه یاد گرفتم همین تجربه کاری که دارم همین فرصتی که دست داد اما متاسفانه این مدیر عامل آخری اصلا آدم جالبی نبود.البته تا زمانی که مدیر قسمت بود اوضاع فرق می کرد اما به محض در دست گرفتن اختیار شرکت از همه طلبکار شد و تلاشهای افراد رو نادیده گرفت.در هر حال این نیز بگذرد.ماه دیگه در چنین روزی من چه می کنم؟