و من مسافرم ای بادهای همواره...

زمان به سرعت در حال گذره و زندگی من دستخوش تغییرات فراوان و من خودمو سپردم به دست امواج مهربان، امواجی که سمت و سوی حرکتشو من و دودو تعیین کردیم.چندی پیش به دودو می گفتم از زمان با هم بودنمون مرتب زندگیمون در حال تغییر بوده، آخر تابستون دو ساله میشیم اما تو همین مدت یه اهداف و پلانهائی اساسی تعیین کردیم که کم کم به مرحاله عمل می رسن و دارن نتیجه و بار میدن و البته این وسطها سختی هائی هم به همراه بوده. یه جوری شرایط تا به حال بوده که من فرصت عادت به هیچ کدومشو پیدا نکردم مثل فرصت عادت به خونه اولمون و یا حتی همین خونه جدید.بعد یاد کسائی افتادم که مثلا 10،20 سال یه جا ساکنن و بعد اصطلاحا به اون محل خو می گیرن و یه تعصب خاص بهش دارن مث خودم و محله ای که توش دوران نوجوونی رو سپری کردم و بعد این قیاس خوشحال بودم که من جزء این دسته نیستم و ساحل امنمو دارم به امید کشف افقی زیباتر ترک می کنم.

پ.ن. وقتی کم کاری و به وبلاگت سر نمی زنی و بعد که میای کامنت کسی رو می بینی که از نوشته هاش فراوان لذت می بری، بی شک راغب می شی بنویسی شاید فضای مجازی دریچه ای باشه واسه یافتن انسانهای دوست داشتنی که مصاحبت و دوستیشون نیاز به هیچ نزدیکی فیزیکی نخواهد داشت.