برگ هشتم

-نمی دونم باید از شرایط فعلی بنالم یا خوشحال باشم.به قول مامان جون مگه خونه خریدن بده؟خیلیا تو شرایط فعلی از پسش برنمیان اما من کلافه شدم از این بی برنامگی و به هم ریختگی.کلا برنامه زندگیم به هم ریخته.ورزش رسما دو ماهیه که تعطیل شده.دو سه هفته ای میشه که برنامه غذائی هم به هم ریخته و بنده به هله هوله خوری رو آوردم.مطبخ کرکرشو کشیدم پائین.دیگه به خونه فعلی تعلق خاطری ندارم.بهش نمی رسم.از طرفی اون خونه که پسندیدم معلوم نیست جور شه یا نه که اگه نشه چون مورد خوبی بوده دیگه بقیه موارد به این راحتی سلیقه مو برآورده نمی کنه.خلاصه بدجوری گیر افتادم.تازه تا 10 شهریور واسه خونه فعلی بیشتر زمان نداریم.من چه کنم؟الان خیلی تو دلم خجستگی برپاست.

-ما باز چارت سازمانیمون عوض شده و من با یه مدیر دیگه کار می کنم.یه خانمیه که خیلیا دلشون ازش پره اما دست برقضا با من روابط حسنه ای داشته تا حالا .همین که تو جلسه مدیران و روسا بنا شد من با ایشون کار کنم به من گفت مسئولیتها و مشکلاتمو برم بهش بگم.منم که دیگه واقعا دلم پر بود همون اول کار از حقوق و کار زیادم نالیدم.گفتم بسه دیگه تا حالا هر کی اومد و رفت من همش گفتم بشین کارتو بکن بعد برو سراغ این حرفا.اما این دفعه همه مواردو گفتم.اونم قول مساعد داد حق منو بگیره.گفت کپی فیش حقوقی و نامه ای که قبلا واسش تنظیم کرده بودمو بدم بهش.منم سریع ترتیبشو دادم.حالا ببینم این ماه چه گلی میکاره واسم.از این بابت هم بسی دلم خجسته است الان.

-دیشب از یه دانشگاه دودو جواب منفی گرفت.تو ذوقمون نخورد.در هر حال ما یه هدفی واسه خودمون تعیین کردیم و من می دونم به طریقی عملی میشه.دوست صمیمی اینجانب پریروز یهو زنگ زد گفت داره می ره سوئد.پذیرش گرفته.تمام کاراشم تو سکوت کرد.ما که خبر نداشتیم.البته همین جوری ام خوبه.چیه مث دودو همه رو خبر می کنه.لازم باشه به خواجه حافظ هم نامه می فرسته.من کلا دوس ندارم در مورد برنامه های زندگیم به کسی چیزی بگم.چون یه حالت بدی بهم دست میده که همش باید جواب بدی و اگه نشه کلی حرص می خوری جواب بقیه رو چی بدم.سری که درد نمی کنه رو دستمال نمی بندن بابا.

-خدا جون می دونم خیلی هوامو داری.تو فقره خرید خونه هم یاری کن منو.می دونی اخلاق گندمو.

-آخ که اگه اون خونه که دوس دارم جور بشه کلی برنامه دارم واسش.اینا همه منوط به اینه که بخریمش.اونجور که من دوس دارم توشو بازسازی کنیم.و بعدش پولی باشه واسه خرید چند فقره چیز جدید.چون وضعیت زندگی مون معلوم نیست ترجیح می دم زیاد پول ندم واسه خورده ریز و وسایلی که بعد خرید قابل تبدیل به پول نیست.اما این دلم می خواد!

-دودو 12 می ره واسه مصاحبه امتحان IELTS شنبه هم امتحان رو می ده تا چه شود.

-به نظر من خوبه توقع آدم از خدا بالا باشه.یه جورائی زیاده خواه یه جورائی بلندپرواز،یه جورائی که خودم هستم اما نمیتونم بگم چی جوری.